عشق در نگاه صادق هدایت بی فرجام است ، در بوف کور که به نوعی مانیفست (1) او محسوب میشود معشوق راوی یک فاحشه است که با هرکسی بجز خودش میخوابد و یا در بخش دیگری از همین داستان راوی فقط به جسم در حال زوال معشوق میرسد . ( چه چیزی از این وحشتناکتر؟) در " تجلی " عاشق در پایان داستان با سیگار معشوق که آثار رژه لبش رویش باقی مانده است تنها میماند در داستان " داش آکل " عاشق سینه چاک ، بالاجبار خود بانی و باعث ازدواج معشوقش با غریبه ای میشود و یا در" سگ ولگرد " عشق باعث میشود سگ ، صاحب و خانه ی خود را از دست بدهد و آواره بشود هدایت تنها به انعکاس تلخ و دردناک فرجام عشق در داستانهایش بسنده نیمکند و در جای دیگری پا را از این فراتر میگذارد و نظر خود در مورد عشق را با لحنی بی سابقه اینگونه بیان میکند عشق دام طبیعت برای تولید مثل است . براستی که عمق این سخن باید مو را بر تن هر کسی سیخ کند چه سخنی از این هولناکتر؟ او عشق را مانند خصیصه ی هر دامی زیبا و دلفریب اما با باطنی خطرناک نشان میدهد و انسان را بدین گونه برده ی طبیعت نشان میدهد که برای پایداری آن بناچار خود را در مهلکه ی عشق گرفتار میبیند . در منظر هدایت عشق باعث صعود او نیست بلکه عامل سقوط او به ورطه است .
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:دیشب که نمی دانستم , | 23:36 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
.: Weblog Themes By Pichak :.